چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p35
تهیونگ ویو
ایگو کیوت خب بگو میترسی دیگه نگاهت داره میلرزه
سرعت کم کردم و بحثو شروع کردم
ته: خوراکیاتو خوردی؟
ا.ت: اره...دیشب دیدمشون فقط یه بسته پاستیل مونده
تهیونگ: تو فک نمیکنی که چاق میشی؟
ا.ت: نه من با بهتریننن اندام زاییده شدم
خنده ای زدم و یه اشاره کوچیک کردم
تهیونگ: راست میگی خانم سالن دار راست میگفت(نگاه به سینهای ا.ت)
ا.ت: یا داری کارو نگاه میکنی بیشعور جلوتو بپا(خودشو پوشوند)
با این کیوتی و تند حرف زدن تهیونگ خنده ای زد که باعث خنده ا،تم شد و یا شایدم چون حس کرد که تهیونگ یکم شاد شده
ته کنار رودخانه ایستاد و ا.ت از ماشین پیاده شد و شروع کرد دويدن کنار ساحل و و تهیونگ با تکیه به ماشین اونو نگاه میکرد
ا.ت: واوووو چقدر تو شب قشنگههههه
تهیونگ: اره واقعا
ا.ت پاهاشو توی اب کرد و موجایی که به پاهاش میخورد رو با نسیم هماهنگ کرد اما یهو چیز داغی کنار گوشش حس کرد و با چرخوندن سرش لباش قفل لبای تهیونگ شد و چشماش از تعجب گشاد
با جدا شدن از تهیونگ بهش نگاه کرد
ا.ت: میخواستی چیکار کنی؟
تهیونگ: خیر سرم میخواستم تو گوشت بگم که نری تو اب بگم بهت
ا.ت: چرا!!!
تهیونگ لبشو گازی گرفت و یه قدم نزدیک ا.ت شد جوری که یکم فاصله داشت تا ببوسش
تهیونگ: این موقع شب حوصله دردسر ندارم اوکی!
با تموم شدن حرفش به ا.ت نزدیک تر شد که ا.ت چشماشو بست و تهیونگ با دیدن این حجم کیوتی سیگار تو دستشو لای لبای ا.ت گذاشت و کنار رفت
ا.ت ویو
با حس فرو رفتن چیزی تو دهنم چشمامو باز کردم که تهیونگ با فاصله از ایستاده بود و به سیگاری که تو دهنم گذاشته بود خیره بود...پسره کثافت سیگار میزاره واس من
ا.ت: تو کمپانی سیگار زدی؟ دو روز نکشیدی حالا ول نمیکنی
تهیونگ: میکشیدم ولی تو بالکن اتاقم نه تو وسط حال بیبی
ا.ت: بیبی و درد تو چرا هی سیگار میکشی
تهیونگ یکم عقب تر رفت و سیگار دیگه ای روشن کرد و پکی زد و با سوال به ا.ت نگاه کرد
ته: تو هم داری میکشی..
ا.ت با عصبانیت سیگار توی دهنشو انداخت بیرون و با قدمای بلند به سمت تهیونگ رفت و سیگار اونم گرفت تا خواست بندازش بیروت تهیونگ دستشو گرفت
تهیونگ: یا
ا.ت: از این به بعد تنها چیزی که میخوام لای لبات باشه لبای منه(عصبی_رو نوک پاش بلند شد سرشو بالا اورد و لبشو به لب تهیونگ چسبوند)
تهیونگ چشماشو بست و بدن ا.ت رو توی بغل کشید...هرکس اونجا بود فک میکرد اینا بهترین عاشقانن ولی کسی نمیدونست دو تا غریبه به اسم خواهر برادری کنار هم زندگی میکنن
اول تهیونگ جدا شد و سیگار رو از توی دست ا.ت کشید و دوباره پکی زد
تهیونگ: من میگم چرا تو دامن میپوشی؟نه پس تو هم به سیگار من کاری نداشته باش
ا.ت: ولی جدیدا داری زیاد میکشی
تهیونگ: تو هم جدیدا دامنات کوتاه تر شده
ا.ت فهمید داره...
۶۰❤️🥵💋
تهیونگ ویو
ایگو کیوت خب بگو میترسی دیگه نگاهت داره میلرزه
سرعت کم کردم و بحثو شروع کردم
ته: خوراکیاتو خوردی؟
ا.ت: اره...دیشب دیدمشون فقط یه بسته پاستیل مونده
تهیونگ: تو فک نمیکنی که چاق میشی؟
ا.ت: نه من با بهتریننن اندام زاییده شدم
خنده ای زدم و یه اشاره کوچیک کردم
تهیونگ: راست میگی خانم سالن دار راست میگفت(نگاه به سینهای ا.ت)
ا.ت: یا داری کارو نگاه میکنی بیشعور جلوتو بپا(خودشو پوشوند)
با این کیوتی و تند حرف زدن تهیونگ خنده ای زد که باعث خنده ا،تم شد و یا شایدم چون حس کرد که تهیونگ یکم شاد شده
ته کنار رودخانه ایستاد و ا.ت از ماشین پیاده شد و شروع کرد دويدن کنار ساحل و و تهیونگ با تکیه به ماشین اونو نگاه میکرد
ا.ت: واوووو چقدر تو شب قشنگههههه
تهیونگ: اره واقعا
ا.ت پاهاشو توی اب کرد و موجایی که به پاهاش میخورد رو با نسیم هماهنگ کرد اما یهو چیز داغی کنار گوشش حس کرد و با چرخوندن سرش لباش قفل لبای تهیونگ شد و چشماش از تعجب گشاد
با جدا شدن از تهیونگ بهش نگاه کرد
ا.ت: میخواستی چیکار کنی؟
تهیونگ: خیر سرم میخواستم تو گوشت بگم که نری تو اب بگم بهت
ا.ت: چرا!!!
تهیونگ لبشو گازی گرفت و یه قدم نزدیک ا.ت شد جوری که یکم فاصله داشت تا ببوسش
تهیونگ: این موقع شب حوصله دردسر ندارم اوکی!
با تموم شدن حرفش به ا.ت نزدیک تر شد که ا.ت چشماشو بست و تهیونگ با دیدن این حجم کیوتی سیگار تو دستشو لای لبای ا.ت گذاشت و کنار رفت
ا.ت ویو
با حس فرو رفتن چیزی تو دهنم چشمامو باز کردم که تهیونگ با فاصله از ایستاده بود و به سیگاری که تو دهنم گذاشته بود خیره بود...پسره کثافت سیگار میزاره واس من
ا.ت: تو کمپانی سیگار زدی؟ دو روز نکشیدی حالا ول نمیکنی
تهیونگ: میکشیدم ولی تو بالکن اتاقم نه تو وسط حال بیبی
ا.ت: بیبی و درد تو چرا هی سیگار میکشی
تهیونگ یکم عقب تر رفت و سیگار دیگه ای روشن کرد و پکی زد و با سوال به ا.ت نگاه کرد
ته: تو هم داری میکشی..
ا.ت با عصبانیت سیگار توی دهنشو انداخت بیرون و با قدمای بلند به سمت تهیونگ رفت و سیگار اونم گرفت تا خواست بندازش بیروت تهیونگ دستشو گرفت
تهیونگ: یا
ا.ت: از این به بعد تنها چیزی که میخوام لای لبات باشه لبای منه(عصبی_رو نوک پاش بلند شد سرشو بالا اورد و لبشو به لب تهیونگ چسبوند)
تهیونگ چشماشو بست و بدن ا.ت رو توی بغل کشید...هرکس اونجا بود فک میکرد اینا بهترین عاشقانن ولی کسی نمیدونست دو تا غریبه به اسم خواهر برادری کنار هم زندگی میکنن
اول تهیونگ جدا شد و سیگار رو از توی دست ا.ت کشید و دوباره پکی زد
تهیونگ: من میگم چرا تو دامن میپوشی؟نه پس تو هم به سیگار من کاری نداشته باش
ا.ت: ولی جدیدا داری زیاد میکشی
تهیونگ: تو هم جدیدا دامنات کوتاه تر شده
ا.ت فهمید داره...
۶۰❤️🥵💋
- ۴۲.۵k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط